پَریدن

پَریدن

بسم الله
اینجا، توی این شهرِ شلوغ، وسطِ یک حجمِ روزمرگی که صبحِ خروسخوان هوار می شود روی سرت، وقتی دلت یک جایی بین زمین و آسمان گیر کرده است، وقتی...
این جور وقت ها، باید نوشت. نوشته ها شبیه آیینه اند. و آیینه ها تو را، خودِ خودِ واقعی ات را نشان می دهند.

عشق علیه السلام - روایت یک سفر - قسمت یکم

پنجشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۰۴ ق.ظ

بسم الله

کشیده شدن لاستیک روی آسفالت خاکستری و بوقی ممتد که اندکی پس از آن گوش هایم را پر کرد. و افکارم مثل نخ تسبیحی بود که وسط خیابان پاره شد! دستی تکان دادم به نشانه ی عذرخواهی و قدم هایم را محکم کردم تا برسم یک جای امن!

نسیم ملایمی موهایم را بهم می ریزد. اگر کمی دقت کنی، شاید بتوانی چند تکه ابر سفید را در آغوش آسمان پیدا کنی. شلوغ است. شهر، واژه ی عجیبی ست. آسمانش را خوب می نگرم. هاله ای گنبدگون از مه بر سرش سایه انداخته است. قهوه ای مایل به خاکستری. جنب و جوش را می توانی ببینی. ماشین هایی که با سرعت از سوی ویکیل آباد به فرودگاه در حال حرکتند. یا راننده تاکسی هایی که فریاد می زنند، تقی آباد یک نفر.

من اما فارغم از این جریان. کرخه تا راین در گوشم تکرار می شود و در تمام طول مسیر تا دانشکده به نگاه فکر می کنم. نگاه به شهر. نگاه به زندگی. عشق. به نگاهی که گاهی وقت ها عوض شده است. تغییر. واژه ی غریبیست. زندگی در بیرون از من جریان دارد. و درونم انگار کوهی از یخ است که آرام آرام آب می شود. شبنم پنجره ی چشمانم را می پوشاند. اشک زیباست. همچون آیینه کمک می کند به جای دیدن بیرون، بتوانی لحظاتی چند درون را هم ببینی.

شهر شلوغ است. آسمان خاکستری. ساختمان های کوچک و بزرگ. از سنگ و سیمان و چوب. یاد اولین روز مدرسه ام می افتم. اول مهر. این شهر چقدر با آن دریا فرق دارد. ساعت هاست که در هواپیماییم. و من فراموش کردم ما از روی ابرها می گذریم یا ابرها از زیر بال هواپیما.


راستش را بخواهی، باورم نمی شود اینجا، چند هزار متر بالاتر از سطح دریا، ترک

گربه ی وطن کرده ام. شبیه یک رؤیاست. چشمم را می زند. دارد در میان دریایی سرخ غروب می کند. خورشید. اما درونم انگار تازه اذان صبح را گفته اند. خودم هم باورم نمی شود. اما دارم می آیم. این را نوشته های روی بلیت به من می گویند. آمده ام تا بیایم لب فرات. به این امید که دریا را در درونم زنده کنم. من آمده ام. از این به بعدش را دیگر میهمان تواَم. گفته اند میهمان نوازی. این طور نیست؟

و چقدر شیرین است پذیرایی شدن در سر سفره ات از دستان عباس. علیه السلام.

و این گونه بود که سفر آغاز شد.

هفده و شش دقیقه. یکشنبه هشتم آذرماه. هفدهم صفر 1437. بر فراز آسمان عراق.

 

 

  • م.عمرانی

اربعین 94

عشق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">