پَریدن

پَریدن

بسم الله
اینجا، توی این شهرِ شلوغ، وسطِ یک حجمِ روزمرگی که صبحِ خروسخوان هوار می شود روی سرت، وقتی دلت یک جایی بین زمین و آسمان گیر کرده است، وقتی...
این جور وقت ها، باید نوشت. نوشته ها شبیه آیینه اند. و آیینه ها تو را، خودِ خودِ واقعی ات را نشان می دهند.

یک صدای قشنگ

سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۴۳ ق.ظ

بسم الله

چند وقتی هست. مانده توی قلبم. یک عالمه حرفِ نگفته. صفحه های سفید دفترچه ای که پر شده. وقتی حوصله ی تایپ کردن نداری.

چند وقتی هست. منتظرم. یک جورهایی نگران. بیشتر از همه یاد ماه رمضان می افتم. دمِ افطار. ماهِ عسل. تیتراژ. دستِ منو بگیر...حالم جهنمه...


دلم برایت تنگ شده. معصومیت روزهای قشنگ کودکی. آرامش ذهنی. دنیای قشنگ. و دو تا بال برای پریدن توی آسمان رنگی خیال. برای خودِ تو. تویی که گاهی فکر میکنم یک جایی به هم رسیده ایم. و بعد دیده ام تو نیستی. دلم برایت تنگ شده. ولی به کسی نگو.


پ.ن: یک زمین بزرگ. پر از آدم. منتظر ایستاده اند. سکوت. و یک صدای قشنگ که می پیچد توی آسمان: أین الرجبیون. انگار خدا دارد لبخند می زند...

گفته بود از جنس بهشت است. یک نوشیدنی گوارا. که قرار است نوش جان روزه دارها بشود. همان هایی که حواسشان بود. به ماهِ رجب.





  • م.عمرانی

بهار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">