کاش
چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۲۴ ب.ظ
بسم الله
بیمارستانِ رضوی که رسیدیم، نگه داشت کنارِ خیابان. پایم را گذاشتم روی جدول های سفید و سبز.
کیف را از صندلی جلو برداشتم: بفرمایید.
- ده تومانی؟ پول خرد نداری؟
داشبورد و آستر سفیدِ جیب شلوارش را ریخت بیرون. شد پنج و پانصد.
- اشکالی ندارد حاجی. باقی اش را بیانداز صندوق.
- بیا. بیا بنشین برسانمت همان جایی که میخواهی بروی که حلال بشود.
سوار شدم.
نزدیک پیچ دوم بود. ماشین سرعت گرفت. خواستم بگویم اینجا بپیچ چپ، گلویم یاری نکرد.
شبحِ یک پراید سفید، وقتی از سمت چپ پیچید توی مسیر، صدای خشکِ برخورد و دودِ سفیدِ توی کابین، هنوز هم از جلوی چشم هایم رژه می روند. شیشه های نارنجی و سفیدِ چراغ های جلو پخش بود روی کفِ سرد آسفالت.
داشتم به صدقه فکر میکردم. و این که کاش می انداختی اش توی صندوق. اینجوری شاید حلال تر بود.
- ۹۵/۰۶/۱۷