پَریدن

پَریدن

بسم الله
اینجا، توی این شهرِ شلوغ، وسطِ یک حجمِ روزمرگی که صبحِ خروسخوان هوار می شود روی سرت، وقتی دلت یک جایی بین زمین و آسمان گیر کرده است، وقتی...
این جور وقت ها، باید نوشت. نوشته ها شبیه آیینه اند. و آیینه ها تو را، خودِ خودِ واقعی ات را نشان می دهند.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمضان» ثبت شده است

سایه هست، ولی کم است!

پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۱۵ ق.ظ



بسم الله

صدای نفس ها توی گوشت می پیچد. و گرما انگار منتظر است تا دهانت را باز کنی و بخزد داخل. یک جوری که تشنگی از اعماق حلقت می زند بالا! خورشید می بارد. یک زاویه نود درجه با مغزِ در حالِ آب پز شدنت درست کرده و تمام توانش را ریخته توی تیرهای طلایی. سایه هست، ولی کم است! خنکای سایه از هجوم بادِ گرم فراری است و می مانی توی این هوا، کجا را پیدا کنی برای لحظه ای آسودن! آن هم وقتی که ناچاری به رفت و آمد و معذوری از هم نشینی پکیج و کولرجانِ آبی!

توی این هوای گرم، توی این بارشِ آفتابِ سرِ ظهر، روزه گرفتن یک چیزِ دیگریست انگار. عجیب می چسبد! با همه ی سختی هایش، وقتِ افطار که می شود، شادی سرازیر می شود دلت. طعمِ قشنگ بندگی مثلِ شیرینی شربتِ خاکشیرِ سر سفره می چمد زیر زبانت. و لبریز می شوی از حالِ خوب!

پی نوشت: داشت می رفت. زیر هجومِ آفتاب و هرم گرمایِ بی امان، کیفش را انداخته بود روی دوشش و می رفت. انگار نه انگار که هوا گرم است. نسیم رد می شد. از کنار لب های روزه اش گذشت. گوشه ی چادرِ سیاهش را بوسید و گذشت. داشت می رفت. توی این هوای گرم. و دلش پر شده بود از آفتاب!

 

#کولر_آبی

#هوا_گرمه!

#ماه_خدا

#دختران_آفتاب

 

بعداً نوشت: تقدیم به شمایی که حواست هست، به حیا. به همه ی بانوانِ سرزمینم.

  • م.عمرانی