پَریدن

پَریدن

بسم الله
اینجا، توی این شهرِ شلوغ، وسطِ یک حجمِ روزمرگی که صبحِ خروسخوان هوار می شود روی سرت، وقتی دلت یک جایی بین زمین و آسمان گیر کرده است، وقتی...
این جور وقت ها، باید نوشت. نوشته ها شبیه آیینه اند. و آیینه ها تو را، خودِ خودِ واقعی ات را نشان می دهند.

چه می خواهد بگوید؟

شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۰۱ ق.ظ

بسم الله

همه ی حواسش را داده بود به شمردن نفس ها. تعدادشان داشت کم می شد. فاصله های بینشان، بیشتر. نشسته بود کنارِ رخت خوابِ پهن شده وسط اتاق. بقیه هم دور تا دور نشسته بودند، منتظر. دستورِ خودِ امام بود: بگو همه جمع شوند.


چشم هایش داشت بسته می شد. آن طرف تر، صدای گریه ی زن ها بلند شده بود. نگاهش را از سقف برداشت و چرخاند روی صورت های نگرانِ دور و برش. سر و صداها خوابیده بود. یک سکوتِ پر از انتظار که چه می خواهد بگوید؟ توی این لحظه های آخر.


صدایِ امام بود که از بین دو لب خشکیده بیرون می تابید. حواستان باشد ها. یادتان نرود. شفاعت ما به کسی که حواسش به نماز نباشد، نمی رسد.


پ.ن: این روزها حسرت بیشتر از روزهای دیگر مهمان دلم شده. یادم نمی رود سالِ پیش، اردیبهشت، یک هفته مانده به پروازِ عمره، از رفتن ماندم. و از آن روز یک چیزی روی دلم سنگینی می کند. حسِ یکی که تا به حال مدینه نرفته. کنارِ قبرستانِ بقیع. و روضه ی کوچه می دود توی قلبم. آه.


#امام_صادق_علیه_السلام

 

  • م.عمرانی

نظرات  (۲)

  • رادیو عاشقی
  • درود بر شما
    پاسخ:
    سلامت باشید
    حسرت ...

    عباس بابایی ...
    او هم جا ماند ...
    اما رفته ها همه به حال ِ اوی ِ مانده غبطه خوردند ...
    پاسخ:
    عباس بابایی رسم پرواز  بلد بود. هر جامانده ی پر سوخته ای عباس نمی شود. عباس خاص است. ویژه است. که عباس علیه آلاف التحیه و السلام با دو دست بریده به جایی پرواز کرد که محلِ غبطه ی تمام شهداست. الی الابد.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">